هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

سرماخوردگی مامان و هلیاجون

هفته گذشته دو تا مراسم دعوت شدیم دوشنبه جشن نامزدی پسرخاله ات علی محمد و 5 شنبه دعوتی عمو محمدم که از مکه اومدن . توی این دعوتی ها من ویروس سرماخوردگی رو گرفتم و از صبح روز جمعه مریضی من شروع شد ............................ صبح جمعه که بیدار شدم دیدم گلوم به شدت میسوزه بلافاصله ماسک زدم و تا جایی که می تونستم از تو و  بابا حمید دوری میکردم تا خدایی ناکرده شما رو گرفتار نکنم . هلیا جون ازیک طرف از بس خوشحال بودی که مامان خونه است و از طرف دیگه نمیخواستی مامانت رو مریض ببینی همش دور من میچرخیدی و ماسک رو از صورت من بر میداشتی ، هر غذا و خوراکی که داشتی به من هم میدادی و ................................بالاخره این ویروس رو از من گرفتی...
24 اسفند 1389

شیرین زبونی های دخمل خوشگلم

مکالمه هلیای بیرون آینه با هلیای داخل آینه ............................. دیروز که میخواستم برم  کلاس  شیرینی پزی بهت گفتم دخترم برو لباسهات رو بیار اماده شو ببرمت خونه خاله ثریا. بهم گفتی باشه وقتی می خواستی بری اتاق خودت یهو خودت رو داخل آینه قدی دیدی و جلوی آینه وایستادی . من هم که یواشکی بهت رو نگاه میکردم دیدم داری به آینه نگاه میکنی و ازطرف هلیای داخل و بیرون آینه صحبت میکنی : - ( هلیای بیرون آینه ) : من میخوام برم خونه خاله ثریا با حسن و فاطمه بازی کنم - ( هلیای داخل آینه ) : نرو دیگه - نه میخوام برم بازی کنم - من چکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد من اومدم نزدیک تر و گفتم دخترم داری چکار میکنی ؟ گفتی : دارم با هل...
11 اسفند 1389

هلیا و کارهایی که اولین بار تونست انجام بده - 2

دختر جیگرممممممممممممممممممم تموم لحظه های با تو بودن واسم خاطره است و این خاطرات اونقدر زیباست که توصیف کردنش محاله . گل قشنگم تا جایی که میتونم این خاطرات رو ماندگار میکنم تا بزرگ که شدی بخونی و خودت هم لذت ببری .   Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; fon...
11 اسفند 1389

هلیا و کارهایی که اولین بار تونست انجام بده - 3

سری سوم کارها و شیرین کاریها و خاطرات قشنگت رو هم بخون عسلممممممممممممممممممم Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;} table.MsoTableGrid {mso-...
11 اسفند 1389

دامنه لغات هلیا جون از زمان تولد تا 2 سالگی

هلیا جون الان که ماشاءالله مثل بلبل صحبت میکنی اما بعضی لغات رو خیلی جالب تلفظ میکنی فرهنگ لغات جالبی داری گلم ببین : البته این فرهنگ لغات شما تا دوسالگی تون عزیزم Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-langua...
11 اسفند 1389

هلیا جون و دایی مهرداد

دختر گلم گاهی اوقات کارهایی میکنی و حرفهایی میزنی که من و بابایی و بقیه  دو تا شاخ گنده از روسرمون میزنه بیرون که این چیزها رو از کجا بلدی فسقلی نازمممممممممممممممم سه ماه قبل وقتی دوسال و یک ماهت بود با دایی مهرداد نشسته بودی پشت سیستم کامپیوتر دایی جونت ، دایی مهرداد هم که مرخصی سربازی اومده بود داشت به شما عکسهای دوران دانشجویی اش رو نشون میداد و از شما می خواست ازبین افراد داخل عکس دایی مهرداد رو پیدا کنی . بعد از دیدن کلی عکس برگشتی به دایی جونت با حالت ناراحتی میگی : من زن دایی ندالممممممممممممممممممممممممممممممممم   یهو دیدم دایی مهرداد شما رو بغل کرده اورده به من میگه بگیر این خانم کوچولو رو داره به من میگه چرا زن...
11 اسفند 1389

هلیا و کارهایی که اولین بار تونست انجام بده - 1

هلیا جونم وقتی واسه اولین بار دست زدی ، خندیدی، گفتی بابا ، گفتی مامان ، تونستی بشینی، راه بری و .................................. انگار دنیا رو دادن به من و بابایی  چقدر لذت بخشهههههههههههههه خدای من شکرت .................... الهی فدات بشم گل قشنگم ............ Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:....
11 اسفند 1389

حموم کردن هلیا خانوم

هلیا جون من و بابایی و اکرم جون با حموم کردن شما داستان ها داریم گلمممممممممممممممممممممممممممممممممم هلیا جون وقتی خیلی کوچولوتر بودی اصلا تو حموم گریه نمیکردی . از وقتی بدنیا اومدی تا 9 ماهگی خودم حمومت نمی کردم آخه میترسیدم از دستم سر بخوری . واسه همین  خاله ثریا و اغلب عمه صغری شما رو حموم میکرد اصلاً اذیت نمیکردی و ساکت بودی . با این حال و من و بابایی موقع حموم رفتن شما کلی استرس داشتیم ، با حوله و لباسهای نازت دم در حموم سرپا وای می ایستادیم و مدام سوال میکردیم کی تموم میشههههههههههههههههههههههههههه و به محض بیرون اومدن شما با کلی دست و بوس و هورا کردن بغلت میکردیم. از 9 ماهگی من با کمک بابا و یا اکرم جون حمومت کردم اما کم ...
10 اسفند 1389

شعرهای هلیا جون

هلیای نازنینم قربون اون شیرین زبونی هات برم که اینقدر قشنگ صحبت میکنی عزیزمممممممممم تاب تاب عباسی خدا من و نندازی اگه بخوای بندازی بغل خودم بندازی ********************** اتل اتل توتوله گاو حسن چه جوله گاوش بردن هندسون اسم زنش انقذی کلاش قلمزی ****************** ...
10 اسفند 1389